ماهنامه فرهنگی تحلیلی راه شماره ۱۸ – ۱۹؛ پخش دو سریال از تلویزیون در ماههای گذشته بهانهای شد تا از دو منظر شرایط و محدودیتهای سریالسازی تلویزیون را بررسی کنیم. البته اینکه تنها این دو سریال مورد بررسی قرار میگیرد بدان جهت است که اراده خود صدا و سیما و تبلیغاتش بر آن قرار گرفته که این دو سریال بیشتر دیده شوند. (یعنی از نظر مسئولان صدا و سیما سریالی مانند تاکسیشانس که شاید از زیر هشت بهتر باشد، مهم نیست که دیده نشود).
مسلما اگر صدا و سیما ارگان شخصی حضرات بود چنین به حیف و میل داشتهها نمیپرداختند و دو سریال را همزمان پخش نمیکردند. صدا و سیما از طریق روزنامه جام جم تلاش وافری به خرج داده که سریال زیر هشت که از سریال فاصلهها عقب افتاده و در شبکه کمبینندهتر پخش میشود، بیشتر دیده شود. زیر هشت آنقدر برای صدا و سیما مهم است که به راحتی سریال پرستاران را فدای آن کرده و پخش آن را قطع کرده است. این دو سریال(فاصلهها و زیرهشت) البته با هم فاصله دارند.
زیر هشت
زیر هشت ساخته دیگری از سیروس مقدم کارگردان سوگلی صدا و سیماست. تخصص او این است که یک داستان یا داستانواره و بهتر بگوییم چند ماجرا را که میتوان در دو یا سه قسمت نشان داد به سریالی چهل قسمتی تبدیل کند. معمولا بعد از چند قسمت رمقی در سریال باقی نمیماند و هنهن کنان خود را به قسمت چهلم میکشاند. از دو سریال طنز این کارگردان که بگذریم سریالهای جدی و پر مدعای او معمولا فضایی تاریک دارند. دکورها از عمد کمنورند یا در مورد اخیر گویی که به چهره هنرپیشهها واکس مالیده تا بدبخت به نظر آیند. این بدبختی تصنعی البته با ذهنیتهای کارگردان از واقعیت که در جاهایی بروز داده همخوانی ندارد.کسی که در جاهای دیگر از ارثیه و پولهای چند میلیاردی سخن گفته و رقمهای میلیاردی را پول خرد مردم محسوب کرده نمیتواند با تاریکسازی و واکس ادعا کند از بدبختی چیزی میداند. دیگر خصوصیت عمومیسریالهای سیروس مقدم از نرگس و رستگاران تا زیر هشت آن است که هیچکس نمیتواند آنها را در قالب یک داستان واحد برای دیگری تعریف کند.
اخیرا به مدد همکاری با سعید نعمتالله یک لحن جاعل محلی جعلی را هم به عنوان گویش جنوب شهر و آدمهای بدبخت جا زده است. اگر تعداد کلمات هر جمله از دیالوگها را بشمارید به عدد سه خواهید رسید. جملههای بیش از سه کلمه در سبک دیالوگنویسی نعمتالله نادراند. هیچ نمک و بذله و لغزی هم آنچنانکه در ساختههای حسن فتحی دیده میشد در آنها وجود ندارد.دیالوگهایی سرد و خشک… هنرپیشه سه جمله میگوید، مکث میکند و نگاهش را به جای دیگر میدوزد یا چشمش را گشاد و تنگ میکند و پس از این تغییر حالت سه جمله بعدی را بیان میکند و به همین ترتیب. واژههای مطرود و متروک در آنها فراوانند و دقیقا میتوان گفت که معلوم نیست این سریال در چه زمانی (دهه چهل یا دهه نود اتفاق میافتد). جالب آنکه کارگردان سریال مصاحبه کرده و گفته الان نمیشود به سبک بیست سال پیش سریال ساخت! این نوع دیالوگنویسی و کلا سریالهای گفتاری از نوع آنچه در تلویزیون متداول است بازیگرانی متمرکز در چهره و کلام ایجاد کرده که نمیتوان در مورد سایر قابلیتهایشان قضاوت کرد. در عین حال بازیگران دیگری که بازی اکتیوتر و دشوارتری را ارائه دهند (بازیگران طنز) همواره متهم به لودگیاند و همواره در درجه پایینتری ارزیابی میشوند.
از لحاظ محتوا هیچ چیز ارزشمندی در زیر هشت وجود ندارد و حتی یک سریال سرگرم کننده ساده نیست که همه اعضای خانواده بتوانند نگاه کنند. بچه کوچک خانواده شاید از قیافه و انگشتهای قطع شده شخص اول داستان بترسد. کارگردان سریال مدعی است مضمون این سریال توبه است. مرور کنیم:
یک آدم بدبخت بلازده مرتبا در اثر بدشانسی و طالع نحس یا تقدیر گرفتار بلاهایی میشود که هیچ نقشی در آن ندارد. تنها مضمون جدی این سریال، فلاکت و بدبختی جبری و تقدیری یک فرد است که هر چه دست و پا میزند بیشتر فرو میرود. این آدم بدبخت که با بدبختهایی مانند خود درگیر است از نظر کارگردان گناهکار است و باید توبه کند. گناه او چیست؟ انسان بودن؟ متولد شدن؟ چنین سریالی قرار است به ریش دین و توبه چسبانده شود و از آقای ضرغامیجایزه بگیرد. دست فرد قطع میشود بر اثر یک اتفاق، بچه یک نفر دیگر را میکشد بر اثر اتفاق، به زندان میافتد بر اثر دزدی دیگری و از روی تهمت و همین طور مثل سگ ولگرد در بدبختی خود میلولد. کارگردان چنانکه در سایر سریالهایش نشان داده از نمایش درد واقعی و عادی عاجز است و از این رو متناسب با کم نور کردن فضا، دردها و بلاهایی تقدیری ابداع کرده که در هر کجا که لازم بداند از آسمان بر سر شخص فرو میبارد.
سیروس مقدم یک «خطقرمزشناس» است (مقصود خط قرمزهای متصدیان صدا و سیماست) که در سریالهایش هیچ بدی و شری مقصر پیدا نمیکند – چه رسد که بخواهد شر و بدی را به اجتماع و غیره نسبت دهد. یک مشت بدبختی بیمقصر که باید فرد را به توبه وا دارد. همه عناصر داستان به سردستیترین وجه انتخاب شده و از سطح ذهنیات کلی نویسنده و کارگردان فراتر نمیرود. از هشت قطعه برلیان گرفته تا گرمخانه که معلوم نیست چقدر حرفهای مطرح شده در مورد گرمخانه با واقعیت آن انطباق داشته باشد. کارگردان سعی میکند وارد جزئیات نشود و تنها در یک مورد در ترانه مادری کمیاز واقعیات مورد نظرش را با طرح ارثیه چند میلیاردی بروز داد. احتمالا اگر کارگردان یک سریال میلیاردری تمام عیار بسازد واقع نماتر از این چهرههای واکسی و این دکورهای کم نور و این اتفاقات فجیع و خونی از آب در آید.
داستان «بد و تبعات بد»
فاصلهها میخواهد از فاصله پدر و فرزند بگوید که بر اثر کوتاهی پدر اتفاق افتاده است. البته سریال یک داستان ندارد و از دو سه داستان تشکیل شده که به موازات هم پیش میروند. اختلاف پدر و پسر، ازدواج مجدد پدر و رابطه پدر و شوهر خواهر داستانهای تشکیل دهنده سریالاند. دیالوگها برخلاف زیر هشت عادی و منطبق با زبان عادی مردم است. در شروع، به نظر میرسید که فاصلهها میخواهد هشداری در مورد دوستیها و ارتباطات غیرشرعی زن و مرد باشد اما در نهایت تبدیل شد به دقت در انتخاب دوست. پدرکه قرار بود فرزند خود را از چنان روابطی باز دارد گرفتار رابطهای مشابه گردید بیآنکه در سریال لحنی یا رنگی از نکوهش آن وجود داشته باشد. واکنش پدر به روابط پسرش با یک دختر محدود شد به تحقیق درباره سوابق مجرمانه دختر و بیشتر وقت خود را (برخلاف ترانه سوزناک پایان سریال) به جای نگرانی برای پسر صرف زنی کرد که با او دوست بود. در جایی پسر وقتی با دوست دختر خود است نماز میخواند. یعنی پسر نمازخوان حکم شرعی دوست دختر بازی را نمیداند! عیب این سریال آن نیست که به آسیبشناسی روابط دختر و پسر میپردازد بلکه نوع نگاه و نوع آسیبی است که ارائه میدهد و آن عبارت است از اینکه شاید دختر مورد نظر مکار یا بزهکار باشد. مشابه این نگاه در سریال قبلی کارگردان یعنی دلنوازان هم مطرح شد. اینگونه آسیبشناسی بیشتر روانشناسی یا اجتماعی است تا دینی. اگر دختر مورد نظر دزد نبود و خانوادهدار هم بود و مکار و متقلب نبود چه؟ سریال حرفی درباره چنان دوستیای ندارد- حال آنکه از لحاظ شرعی تحریم شده است. از این لحاظ میان رابطه فرد بزرگسال (پدر خانواده) با یک زن و یک جوان با یک دختر تفاوتی نیست. سریال بیشتر از آنکه تاکید کند اصل اینگونه دوستی بد است میگوید اینگونه دوستی تبعات بدی دارد. این تبعات موضوع کلاسهای مشاوره است که در کشورهای غربی به پسر و دخترها ارائه میشود اما از نظر اسلام اصل این نوع دوستی بد است. البته در دفاع، میتوان گفت کلیت حال و هوای سریال منع اینگونه رابطه است اما با اینکه تحلیلها و پیامهای آشکاری درباره همه مسائل میدهد به این مساله آنچنانکه باید تصریح نمیکند. با همه اینها در مجموع این سریال بسیار جلوتر از زیر هشت است و استقبال مردم نشان میدهد که اینگونه سریال که به واقعیت توجهی دارد مورد اقبال است. علاوه بر آن توانسته است دیدگاه و هشدارهایش را به مردم انتقال دهد و اینجا و آنجا درباره مسائل مطرح در آن گفتگو کنند.
شاید بد نباشد در همین جا اشاره ای هم به سریالهای ماه مبارک بکنیم. تلویزیون برای ماه رمضان چهار سریال تدارک دید.یعنی از خود افطار تا آخر شب سریال پخش کرد. اگر سریالهای قبل از افطار مثل “شاید برای شما هم اتفاق بیفتد” را هم اضافه کنید تعداد از این بیشتر میشود. جراحت را سعید نعمت الله نوشته بود و نوعی حال و هوای خانواده پدر سالار با سروری به نام “بزرگ”و لحنهای جاعلی و مصائب آسمانی و تقدیری مضمون آن بود. محتوا و داستان آن مشکلات منطقی داشت.آقا بزرگ و برادر سرمایه دارش که حیاط خانه شان استخر دارد از تدارک عروسی دختر و پسرشان که به آن سبک مرموز عقد کرده اند عاجز بوده و این پروسه چهار سال طول کشیده است. با تکرار دویست باره عبارت “پامنار” و لهجه من در آوردی جاعلی داستان ،جنوب شهری نمیشود. تنها ارزش مسلط و مورد تاکید آن همان ارزشهای منسوخ پدر سالاری است که ریشه اسلامی و دینی هم ندارد و مشخصه خانواده مذهبی هم نیست.درعین حال این سریال هم در راستای گرایش عدیدی از سریالها در تجلیل از حاجی بازاری و کارخانه دار و طرح معضلات آنهاست.ملکوت هم همین فضا را داشت و یک کارخانه دار محور آن بود. ظاهراً از قبلی منطق بهتری دارد اما حرفهای سریالهای مشابه قبلی را تکرار میکند. نون و ریحون که طنز است از قالب بعضی از سریالهای خارجی الهام گرفته اما محتوایش همان بحث تکراری خواستگاری و ازدواج است و ریز بینی نمونههای خارجی و دیگر طنزهای داخلی را ندارد.
با این شرح اجمالی از دو منظر و از سطحی بالاتر وضع فعلی را مورد بررسی قرار میدهیم:
۱-ذهنیت و درک متصدیان صدا و سیما
برای شناخت این ذهنیت بهترین راه مراجعه به نوع اظهارنظرها در مورد سریالها و نوع ارزشگذاریها و حمایتهاست.گواه دیگر، عملکرد است. برای آنکه بدانید کدام سریال محبوب و از نظر این متصدیان درجه یک است به ساعتهای پخش آنها دقت کنید. هر روزه سریالی با نام دفترخانه شماره سیزده هم از شبکه یک تلویزیون پخش میشود اما باید سالها زحمت بکشد تا در نظر مسئولان صدا و سیما ارزش زیر هشت را پیدا کند. این سریال هرچند بحثهایی تکراری را مطرح میکند اما از زیر هشت بهتر و مفیدتر است. با این حال از نظر صدا و سیما تنها آنقدر میارزد که وقتهای مرده تلویزیون را پر کند اما زیر هشت ناموس سازمان است و پرستاران باید فدای آن شود.
وقتی جایگاه «دفترخانه شماره سیزده» این باشد تکلیف «تاکسیشانس» مشخص است. حرف و مطلب و منطق زیر هشت چیست که این همه مورد توجه است؟ بعید به نظر میرسد که مسئولان صدا و سیما بتوانند پاسخ روشنی به آن بدهند. مسائل اجتماعی را مطرح میکند؟خانوادگی است؟ عواقب دزدی برلیان را هشدار میدهد؟ از خلقت و تقدیر ایراد میگیرد؟ زبان و گویش درست فارسی را به مردم میآموزد؟ عشق سگی را نمایش میدهد؟ یا شاید همانقدر که سیروس مقدم آن را ساخته و شاید بتواند شصت درصد بیننده جذب کند کافی است.
یک سریال میتواند اهداف زیر را دنبال کند:
– ارائه مضامین اخلاقی و انسانی و دینی
– نمایش واقعیات زندگی روزمره
– سرگرمی
سریالهای خارجی هم، همه متضمن مضامین اخلاقی و انسانی و حتی دینی هستند، تفاوت در آن است که مضامین و آموزههای مطرح شده در آنها دقیقتر از آموزههای تکراری همچون بد بودن قتل و دزدی است. وقتی سریالهای ما هنوز در حال آموزش آناند که دزدی کار بدی است آنها فلان خنده یا فلان عمل مغرورانه یا فلان رفتار جزئی را مورد کنکاش قرار میدهند. وقتی ما احکام دینی خود را شرمگینانه در قالب بحثهای کارشناسی و روانشناسی در سریالها میگنجانیم آنها بسیار عریان و چنانکه هست دین و اعمال دینی خود را نمایش میدهند. ما حتی دین را تقلیل میدهیم. در سریالهای ما آدم بیدین کسی است که دزدی و قاچاق میکند- نه کسی که نماز نمیخواند.
مسائل زندگی روزمره از کار و خانواده و اجتماع در سریالهای ما تقریبا وجود ندارد. بیشتر سریالها با ظاهر امروزی بودن زمانزدوده و فضازدودهاند و تنها تصویری نیمبند از خانوادهای وجود دارد که حتی نمایی از پخت غذا در آشپزخانه اش دیده نمیشود و اعضایش هیچگاه با هم نیستند. اما حتی خالی کردن سطل آشغال و خریدن نان و پاک کردن سبزی همه واقعیاتی از زندگی روزمرهاند که در سریالهای خانوادگی خارجی مورد توجهاند. سریالهای خانوادگی ما چیزی جز لفاظی و نطق افراد تکیه زده بر مبلها یا نشسته در کافی شاپها نیست. شاید تنها در «به کجا چنین شتابان» بود که چنین جزئیاتی مطرح و نمایش داده شد.
در بعد سرگرمیاکثر سریالهای ما مشکل داستان دارند. داستان به راحتی لو میرود یا اصلا کشش ندارد که بیننده را دنبال خود بکشد. سریالهای پلیسی ما هم اکثرا به محمل نطق و سخنرانی در مورد معضلات اجتماعی تبدیل میشود تا پلیسی واقعی. صدا و سیما ظاهرا به این بعد سوم یعنی سرگرمیخیلی اهتمام دارد چون بیش از هر چیز به پربیننده شدن سریالها و تعداد بینندگان اهمیت میهد. داستانهای ضعیف و بیمنطق در پشت دخترکان و جوانکهای عاشق و تکرار مرتب عبارت “دوستت دارم” و “دوستش دارم” مخفی و سریالها تا خرخره با این عبارات ظریف و لطیف پر میشود. محمل این عشق چیست؟ خیابان و کافی شاپ و رستوران و پارک. اگر بخواهید زندگی یک ایرانی را از طریق سریالها برای یک خارجی تعریف کنید چنین میفهمد که هر ایرانی روزی دو یا سه مرتبه برای دیدار با معشوقه خود به کافی شاپ میرود اما معلوم نیست نماز میخواند یا نمیخواند. ایرانیها مرتب در حال خواستگاری و ازدواج و عروسیاند و نود درصد زندگیشان در همین کار خلاصه میشود. سریالهای سرگذشت مانند “سالهای دور از خانه”، “جواهری در قصر” یا “در جستجوی خوشبختی” اصلا نداریم مگر بهصورت استثناهایی همچون روزگار غریب. این همه سرگذشت بینظیر که هر گوشهاش سوژه فیلم و سریال است در کتابها و خاطرات خاک میخورد و مقدرات تلویزیون در تصرف دنیای کوچک”دوستت دارم”سریالسازها ست.
در کنار همه این ضعفهای جدی ضعف بزرگتر حذف تعمدی جزئیات زندگی روزمره است. اگر قرار باشد این جزئیات داخل شود هزینه ساخت سریال بالا میرود و دیگر فلان کارگردان سوگلی نمیتواند سالی چند سریال درباره دنیا و عقبای مردم بسازد. با این حساب چه اجباری است که فرد صف نانوایی را نشان دهد یا بدبختهای صورت واکسیاش را در لوکیشنهایی در جنوب شهر فیلمبرداری کند؟ اصلا چه ضرورتی دارد که دقیق شود و دین و مذهب کاراکترها را نمایش دهد و دقیق شود که چه کس نمازخوان است و چه کس نیست؟ به او چه که شخصیتها چگونه پول در میآورند و زندگی میکنند؟ این جزئیات دریایی از حرف و دریایی از سوژه است و برعکس تصور سریالسازها و صدا و سیما نه تنها دست و پاگیر نیست که میتواند ظرفیت داستان را بسیار اضافه کند. فرق یک سریال خارجی با سریالهای ما استفاده از ظرفیت این جزئیات است. آنها سطل آشغال را سوژه میکنند و ما کلیشه هزار بار تکرار شده خواستگاری پیرمرد پولدار از دختر جوان را؛ آنها با استفاده از عناصر پیش پاافتاده توطئههایی بس بدیعتر از بریدن ترمز ماشین را نمایش میدهند.
همه این حرفها اهمیت چندانی از سوی متصدیان صدا و سیما ندارد چرا که در نهایت وقتهای خوب پخش را به همان حرفها و داستانهای تکراری میسپارند و تجلیلها را نثار همانها میکنند. در واقع درک آنها از سریال خوب و بد و باارزش و بی ارزش دچار انحراف جدی است.
در این میان ظرفیتهای خوبی هم وجود دارد که مورد غفلت است. بیشتر ضعفهای سریالهای جدی در سریالهای طنزی که از صدا و سیما پخش شده وجود ندارد. این سریالها جزئیات را مد نظر قرار میدهد (غیر از بعد مذهبی زندگی افراد). زیر آسمان شهر یک نمونه خوب بود. گویش این سریالها به گویش مردم نزدیک است و نطقهای فاضلانه و پیام مستقیم کمتر در آنها وجود دارد. برعکس سریالهای جدی که سکس را در قالب عشق ارائه میدهند، در طنز مجال عشقهای رمانتیک وجود ندارد. سریالهای طنزی مثل مسافران یا شبهای برره یا زیر آسمان شهر از لحاظ کیفیت و محتوا بسیار بالاتر از اغلب سریالهای جدی و پرادعا قرار میگیرند. آنچه در مورد لودگی بعضی از طنزها مطرح میشود هرگز به پایه لودگی سریالهایی که علنا دوست دختربازی را ترویج میکند نیست. طنزها به خاطر ساختار طنز مجبورند به واقعیت توجه کنند و از ظرفیت بیکران جزئیات زندگی روزمره استفاده کنند. هر چیزی از یک لنگه جوراب تا شارژ آپارتمان میتواند سوژه طنز باشد. شاید مردم به چیزی به اندازه شعر مهران مدیری در مرد هزار چهره”قبض برق را باید بدهیم، قبض گاز را جدا…” نخندیده باشند. نکته دیگر در مورد طنز آن است که قابل آب بستن و تبدیل دو قسمت به چهل قسمت نیست. بنابراین به فکر و تلاش و استفاده بهینه از جزئیات و عناصر موجود نیاز دارد. طنز میتواند زندگی مردم و معضلات اجتماعی و سیاسی و خانوادگی را واکاوی کند و بدون سخنرانی جلوی چشم مردم قرار دهد. کمال تبریزی و دهنمکی نشان دادند که در طنز حتی میتواند نماز و مسجد وجود داشته باشد بیآنکه توهینآمیز باشد. طنز میتواند تلفیق جدی و شوخی باشد. مزیت دیگر، نوع نگاه و شناخت طنزسازها از مردم است. طنزسازها نشان دادهاند که مردمشناستر از کارگردانهای سریال جدیاند و به جزئیاتی از زندگی مردم توجه میکنند که مورد توجه دیگران نیست.
کارنامه صدا و سیما در زمینه طنز نسبتا پربار است –هرچند که هنوز به “مدیرکل” یا “دغری” سوریهایها نرسیده اما رانتخوار کوچک، نقطهچین، زیر آسمان شهر، شبهای برره، مسافران و کارهایی از این قبیل تشویق و اهتمام ویژه برای ادامه و ارتقا را میطلبد. اما در عمل آنچه تشویق میشود کارهای بیرمق و کممحتواست .کاکتوس و رانتخوار کوچک باید به کارهای بهتر بعدی منتهی میشد که نشده است. در عوض فلان کارگردانها از دهه فجر تا محرم و رمضان را در قبضه دارند و روز و شب تشویق و تبلیغ میشوند. به موازات آن در رویکردی جدید دروازه صدا و سیما به روی کارگردانهای سینما که سینما را به رکود کشاندهاند گشوده است تا به عشق دل خود هر چه خواستند بسازند و به خورد تلویزیون بدهند.
تشتت مضامین، بیهدف بودن، ایجاد ازدحام و حرام کردن تولیداتی که پول خرج آنها شده و گاه پخش همزمان دو سریال نشان میدهد که اخیرا پرکردن تلویزیون به تقلید از ماهواره در دستور کار قرار گرفته و دغدغه پیام و محتوا را به وقتی دیگر موکول کردهاند. به اینها اضافه کنید نوعی رقابت منفی که میان تولیدات و داشتههای خود ایجاد میکنند تا بعضی را در سایه بعضی دیگر محو کنند و بعضی را فدا.
۲-ماهیت ابزار
از این منظر ماهیت سریالسازها و کادر و عوامل آن مورد توجه قرار میگیرد. از جنبههای مختلف میتوان به بررسی این موضوع پرداخت. از میزان تعهد به کار خود یا همان تعهد حرفهای گرفته تا میزان تعهد نسبت به اسلام و انقلاب همه جنبههایی است که برای بررسی این ابزار کار باید مدنظر قرار داد. به میزان تعهد باید به افراد اعتماد کرد – نه بیشتر و نه کمتر. هر چه تعهد فرد مورد نظر بالاتر باشد اعتماد بیشتر را میطلبد و هر چه کمتر باشد نظارت بیشتر را طلب میکند
– از تعهد حرفه ای شروع کنیم. نقطه مقابل تعهد حرفهای کاسبکاری است. کاسبکار بهسرعت خط قرمزهای صدا و سیما را میآموزد و چند متر دورتر از خط قرمزها، بگونهای که حتی به آنها نزدیک نشود کارش را به پیش میبرد و آثاری بیخطر و بیخاصیت خلق میکند. نقطه تاکیدهای صدا و سیما را هم با چند اشاره تصنعی به دفاع مقدس و صحنههایی از نماز یک پیرزن و غیره در فیلم یا سریال خود جا میدهد. چنین فردی احتمال دارد بتواند بهترین ساعتهای پخش را هم به خود اختصاص دهد و همه سفارشها و مناسبتها را هم بگیرد. مگر ممکن است هنرمند تعهد نداشته باشد و کاسب باشد؟ بله! ممکن است.کدام هنرمند واقعی است که بتواند سالی چندین سریال تحویل دهد؟ در عوض سریالسازهایی هم داریم که در طول چند سال بیش از یک سریال نمیسازند اما مشخص است که روی هر دقیقه آن زحمت کشیدهاند. تعهد حرفهای جای بقیه تعهدها را نمیگیرد و سطح اول و لازم تعهد است.
– تعهد دینی جنبه بعدی است. در صحنهای از سریال زیر هشت قهرمان داستان سر قبر مادرش رفته و میگوید تو خواستی نماز خواندن را به من یا بدهی اما من نخواستم یاد بگیرم. این تقریبا وصف حال اغلب فعالان فیلم و سریال کشور است که شناختشان از دین در تصاویری که از نماز خواندن مادر یا مادربزرگ دیدهاند خلاصه میشود. این حرف شاید منصفانه به نظر نیاید اما نشانههای آن در ساختههایشان هویداست. فردی فیلم جنگی میسازد و در نماز جماعت همه با صدای بلند تسبیحات اربعه میگویند. نمازخوان اغلب فیلمها و سریالها یک پیرزن یا مادربزرگ است. ابداع عبارت مشاور مذهبی و اضافه کردن آن به کادر سریالها دلیلی نداشت جز آنکه سریالساز در ابتدائیات دین مرتکب خطاهای سنگین نشود و محارم را به هم شوهر ندهد یا نامحرمان را همخانه نکند – نه مفاهیم عمیق دینی. البته هستند سریالسازهایی که وجهه دینی پررنگی از خود بروز نداده و هرگز سریال دینی نساختهاند اما اصول و آداب مذهب و زندگی مذهبی را میشناسند. بدون چنین شناختی تصنع و اطوار از همه جای سریال بیرون میزند و در نهایت هم سریال دینی نمیشود. شناخت مقدمه تعهد است اما به تنهایی برای تعهد کافی نیست. به همین سبب است که فلان سریالساز معروف که سریالی دینی ساخته بلافاصله در سینما سریالی دختر و پسری با این مضمون میسازد که چه کسی گفته زن و مرد نامحرم نباید همخانه باشند و چه کسی گفته حتما بین آنها اتفاقی میافتد و چرا دید جامعه اینجوری است؟
بعد از اینگونه کارگردانها کارگردانهایی هستند که با وجود تعهد هنری هیچ تعهد و نگاه دینی ندارند و در یک نگاه روشنفکرانه، کل دین و اعتقادات و اعمال دینی را فولکلور و فرهنگ بومیتصور میکنند. از اذان یک روستا گرفته تا تشییع جنازه و صلوات و غیره را به همان شکلی نمایش میدهند که به چشم یک بیگانه یا یک توریست میآید. نمونه چنین سریالی با زحمت و دقت فراوان کارگردان در صدا و سیما ساخته شد و تمام جنبههای مذهبی زندگی شخص اول داستان را عامدانه حذف کرد و نگاه کارگردان به دین در همه سریال جریان داشت. البته در مجموع به شرط تعهد کارگردان به واقع نمایی شاید این نگاه از نوع سریالسازی سفارشی دینی بهتر باشد اما آنچه ما نیاز داریم آن است که کارگردان خود دیندار باشد و دین جزئی از ذهنیت او از واقعیت باشد و دین خود به خود و نه بر اساس سفارش در زندگی شخصیتهای سریال جریان پیدا کند. مثال درست آن باز هم همان “به کجا چنین شتابان” است.
– تعهد به انقلاب بعد دیگر تعهد است. در این بعد مشکل، بسیار بزرگتر است. فلان سریالساز سوگلی که اکنون به سینما رفته، فیلمیساخته و در آن فرد حزباللهی را شیاد و سوءاستفادهکننده از واقعه کوی دانشگاه نشان داده تا دختر محبوب فرد دیگر را تصاحب کند! انیمیشنی در تلویزیون نمایش داده شد که در آن یک کودک فلسطینی در یک سوی سیم خاردار و دیگری در سوی دیگر با هم توپ بازی میکردند.در صحنه بعد حصار برداشته شد تا دو کودک بدون مانع با هم بازی کنند (همزیستی مسالمتآمیز فلسطینی و اسرائیلی). فیلمهایی جنگی ساخته شده که دفاع و رزمندگی را تمسخر و صلح و دوستی را در مقابل آن دو قرار داده و تشویق میکند. متاسفانه در این حوزه حتی به فیلم و سریالسازهایی که در برههای تعهدی نشان دادهاند هم نمیتوان اعتماد کرد. فلان سریالساز متعهد که با ادعا و شعار کارهای ضعیفی برای تلویزیون ساخت در نهایت نامه سرگشاده نوشت و به رهبر انقلاب اتهامات بزرگ زد. فلان فیلمساز که فیلمیجنگی خوبی ساخت و مورد تجلیل قرار گرفت در مورد فیلم جدیدش با سوژهای تکراری، گفت آنقدر باید از تلخیهای جنگ بگوئیم که همه دیپلمات شوند و دیگر جنگی اتفاق نیفتد. در واقع او با این جمله امام و همه رزمندگان را زیر سوال برد که دیپلماسی نمیدانستهاند که جنگ شده است. این کارگردان محترم که فیلمهایش را با بودجه دولتی ساخته و معلوم نیست مجموعا به اندازه نصف هزینههای انجام شده فروخته باشد در تلویزیون آزردهخاطر و در پاسخ یک نقد میگوید “دیگر فیلم جنگی نمیسازم.” سپس با ادبیات اپوزیسیون ادامه میدهد که چون در فیلمهای جنگی انتظار دارند که فیلم به نگاه “حاکمیت” نزدیک باشد دیگر نمیسازم. احتمالا اگر فیلمهایش ده میلیارد تومان میفروخت از عبارت “رژیم” استفاده میکرد. اینکه آیا ماهیت فیلمسازی، افراد را اینگونه دگرگون و مغرور میکند یا از ابتدا چنین استعدادی دارند مورد بحث نیست. موضوع آن است که صدا و سیما چقدر به این وضع حساس است و چگونه میخواهد آن را مدیریت کند.
ابزارهای موجود چنانکه نشانههای آن هویداست کاملا مشکوک و مستلزم نظارت و دقت اند. این نظارت میتواند قبل از ساخت باشد با ارائه داستان و فیلمنامه یا در طول ساخت اما اعتماد دربست به اسم خلاقیت هنرمند و مطلقالعنان رها کردن و بدتر از آن دریوزگی یعنی وضع فعلی و یعنی ریشخند درونی همان افراد را خریدن و یعنی اینکه صدا و سیما هم پول بدهد و هم منت بکشد و هم تجلیل کند و هم در نهایت توهین و ناسزا را تحمل کند. متاسفانه صدا وسیما نه تنها حساسیت که حتی بینش درست را در قبال این جنبه از تعهد ندارد. در صدا و سیما حتی مستندی با موضوع اشغال لانه که در آن به امام توهین شده بود، پخش و از آن دفاع شد. اینکه سامان مقدم در تلویزیون سریال ضد شاه بسازد و در سینما فیلمیکاملا سلطنت طلب و در حمایت از شاه، نشان میهد که صدا و سیما چه آسان به بازیچه گرفته میشود. متاسفانه از فیلم اولیهایی هم که با بودجه بیتالمال معرفی میشوند نشانه مثبتی دیده نمیشود. ابوالقاسم طالبی میگوید معاونت سینمایی قبلی ارشاد صد فیلم اولی را معرفی کرد و چند سال بعد همه این افراد با عنوان فیلمساز در حمایت از جعفر پناهی بیانیه دادند. اما صدا و سیما دانشگاه دارد و سالها فرصت داشته افراد متعهد را آموزش دهد تا دستش به سوی هر کس و ناکسی دراز نباشد.
خانه دستهبندی نشده