توضیح: در آذر ماه سال ۱۳۸۳، مسئولان وقت سازمان صدا و سیما دیداری با رهبر معظم انقلاب داشتند که طی آن رهبری، نکاتی را درباره بزرگترین امکان رسانهای کشور فرمودند. متن کامل بیانات رهبری در این جلسه، در زیر آمده است.
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
خیلی خوشحالیم که بحمداللَّه یکبار دیگر توفیق پیدا کردیم خدمت شما برسیم. اگر من این مجال را میداشتم که با جمعی که اینجا تشریف دارند، یکبهیک گفتگو کنم و نقاط نظر شما را – که میدانم در زمینههای مختلف، نظرات خوبی در مجموعهی شما وجود دارد – بشنوم، مطمئناً این کار را میکردم. متأسفانه مجالهای ما کم است؛ این هم یکی از محرومیتهای ماست که نتوانیم از امثال شماها بهره ببریم. در جلسهی چند ماه قبل از این، که با جمع شما در صدا و سیما داشتیم – و علیالظاهر خیلی از شما آقایان هم در آنجا تشریف داشتید – راجع به رسانهی ملی و صدا و سیما کلیاتی را عرض کردیم؛ مسألهی پیام و رساندن و پردازش و همهگیر کردن آن، و اینکه امروز ما در یک پیکار و کارزارِ تمام عیارِ تبلیغی در دنیا هستیم.
امروز شاید یک مقدار ریزتر و جزئیتر وارد برخی از مسائل شویم. البته من عذرخواهی میکنم از اینکه شماها روی زمین نشستهاید و ممکن است پاهایتان درد بیاید و خسته شوید؛ این هم یکی از محدودیتهای ماست. ای کاش شما روی صندلىِ راحتی لمیده بودید و ما نگران نبودیم که اگر جلسه طول کشید، خسته میشوید. بههرحال تحمل کنید.
مسألهی اصلی این است که ما جایگاه کشور و نظام جمهوری اسلامی را در جغرافیای بشرىِ عالم بشناسیم و ببینیم در جبههبندیهای بسیار وسیع و متنوع و پیچیدهیی که در دنیا وجود دارد، ما کجا قرار داریم. وقتی به این نکته توجه شد، نقش رسانهی ملی در این مجموعه، بیشتر بارز و آشکار خواهد شد.
من تشبیهی میکنم: یک شهر اشغال شده یا در حال اشغال را در نظر بگیرید – فرض کنید بصره یا کابل – شهری که نیروهای نظامىِ دشمن و بیگانهیی یا وارد آن شده و آنجا را اشغال کرده، یا در حال اشغال آن است و دارد پیشروی میکند. مردمی که در این شهر هستند، بهطور منطقی چند دسته خواهند شد:
یک دسته کسانی هستند که از پیش با اشغالگر تفاهم کردهاند؛ الان هم به استقبالش میروند؛ از آمدن او هم برای خودشان سودی تصور میکنند و با او همکاری میکنند. اسم اینها را مثلاً گروه خائنین بگذاریم.
یک دسته کسانی هستند که این کار را نکردهاند؛ استقبال نمیکنند، اما الان که دشمن دارد میآید یا آمده است، فرصتطلبی میکنند و میروند خود را به او نزدیک میکنند و به او کمک میرسانند؛ به امید اینکه از او کمکی، سایهی دستی و توجهی دریافت کنند. اسم این گروه را فرصتطلبان بگذاریم.
یک گروه بهطور طبیعی حال و حوصلهی این کارها را ندارند؛ یا ترسو هستند، یا جبان هستند، یا آگاهی لازم را ندارند؛ بنابراین در خانهها میمانند و تسلیم سرنوشت میشوند.
یک گروه احتمالاً یا منطقاً کسانی هستند که تحت تأثیر تبلیغات اشغالگر قرار میگیرند؛ چون اشغالگر بالاخره با خودش تبلیغاتی دارد، کاغذهایی پخش میکند، بلندگوهایی روشن میکند و به نحوی حضور خود را توجیه میکند. این افراد تحتتأثیر قرار میگیرند و میگویند حضور دیگران چه عیبی دارد. بنابراین آنها هم اینگونه تسلیم میشوند.
یک گروه هم، احتمالاً یا میتوان گفت غالباً کسانی هستند که ایستادگی میکنند. ایستادگی آنها ناشی از این است که میدانند اشغالگری به زیان آنهاست؛ میدانند از بین رفتنِ هویت ملی چه معنای مصیبتباری برای یک مجموعهی ملی دارد؛ میدانند که اشغالگر وقتی خوب مسلط شد، به هیچ کس و به هیچ چیز رحم نخواهد کرد؛ بنابراین عشق به خانه و شهرِ خودشان، آنها را از خانه بیرون میکشاند و مشغول مقاومت میشوند. البته بعضیها فقط از خانهی خودشان دفاع میکنند؛ بعضیها همتشان بیشتر است و از محله یا کل شهر دفاع میکنند؛ طبعاً این گروه میشوند آماج اصلی دشمن. دشمن همهی امکاناتش را بسیج میکند برای اینکه این گروه را از سر راه خود بردارد.
مطالبی که عرض میکنیم، تخیل نیست؛ واقعیتی است که تقریباً در سراسر دنیا اتفاق افتاده. نمیخواهیم گذشتههای خیلی دور را در تاریخ کاوش کنیم؛ اما در یکی دو قرن اخیر شما ماجراهای فراوانی را شنیدهاید. در آسیا، در آفریقا، در قارهی امریکا و در کشور کنونی امریکا، همین اتفاق افتاد. به تعبیر خودشان کُتسرخها – یعنی سربازان انگلیسىِ اشغالگر – آمده بودند و کشور در اختیار آنها بود؛ عدهیی تسلیم و سازگار و کمککار آنها بودند، یک عده هم ایستادگی میکردند – ماجراهای جورج واشنگتن و وقایعی که لابد در تاریخ و رمانها خواندهاید یا در فیلمها دیدهاید – و بالاخره هم پیروز شدند.
در آسیا، هندوستان از همین قبیل است؛ نود سال – از ۱۸۵۷ تا ۱۹۴۷ – با انگلیسیها جنگیدند و مبارزه کردند. آنجا هم یک عده سازشکار بودند، یک عده مسالمتآمیز برخورد میکردند، یک عده در خانهها بودند؛ اما یک عده هم جنگیدند و بالاخره پیروز شدند؛ گاندی رهبر کشور شد؛ جواهر لعل نهرو رئیس مقتدر دولت استقلال شد و تا امروز هند یکی از کشورهای سرافراز در دنیاست؛ کشوری است که با یک میلیارد جمعیت دارد حرکت و پیشروی میکند و مشکلات خودش را یکی پس از دیگری پشت سر میگذارد.
در جنگ جهانی دوم، در پاریس و اروپای شرقی و رومانی هم این اتفاق افتاد؛ در جاهای دیگر هم این اتفاق افتاده است؛ در آسیا هم فراوان این اتفاق افتاده است.
در مقابل نیروی اشغالگرِ مسلطی که قدرت او با قدرت نیروی مقاومت کنندهی داخل شهر یا داخل کشور قابل مقایسه نیست و اشغالگر خیلی قویتر است، درعینحال ایستادگی و غیرت و ایمان آن جمعیت بر قدرت ظاهرىِ اشغالگر فائق میآید و بُرد را آنها میکنند، نه آن چند گروهی که فرصتطلب بوده و با دشمن سازش و همکاری کردهاند؛ اینها جزو اولین کسانی خواهند بود که توی سرشان میخورد.
رماننویس معروف رومانیایی – زاهاریا استانکو(۱۳) – کتابی دارد؛ نمیدانم شماها خواندهاید یا نه. من این کتاب را سالها پیش خواندهام. داستان، مربوط به اشغال بخارست بهوسیلهی آلمانیهاست. یک عده به جنگل میروند و مبارزه میکنند و بالاخره هم پیروز میشوند – البته به دنبال شکست آلمان در کل جنگ – یک عده هم در داخل فرصتطلبی میکنند و اشغالگر اولین ضربه را به اینها میزند. ماجرایی در آنجا نقل میشود که واقعاً هیچ وقت یادم نمیرود.
این، تصویر نه چندان دور از ذهنی است که همهی ما در مقابل خود داریم. شما این تصویر را در سطح بینالمللی توسعه دهید؛ واقعهیی است که در حال حاضر هم دارد اتفاق میافتد. الان منطقهی خاورمیانه، یا بگویید منطقهی اسلامی – خاورمیانه و شمال آفریقا – حکم همان شهری را دارد که دشمن آن را اشغال کرده یا در حال اشغال است.
البته این نوع اشغال با اشغالِ سنتىِ نظامىِ قدیم تفاوت دارد؛ سیطرهی فرهنگی و اقتصادی و سیاسىِ کامل است؛ حتّی در مواردی ممکن است بدون حضور اشغالگر باشد؛ مگر اینکه حضور نظامی یا حضور فوقالعاده لازم باشد؛ این اتفاق الان دارد میافتد. اینکه من منطقه را مثال میزنم، چون نمیخواهم ماجرا را باز کنم؛ والّا اگر ما به سمت اقصای آسیا یا امریکای لاتین برویم، آنجا هم همین قضایا با کم و بیش تفاوتهایی وجود دارد؛ منتها من میخواهم منطقهیی که مورد ابتلای خودمان است و وحدت خاصی دارد، مطرح کنم.
الان اشغالگر – مثل همان اشغالگری که بخارست یا پاریس یا فلان کشور را تصرف کرده بود – در حال اشغال تدریجی است. این اشغالگر کیست؟ پاسخ این نیست که این اشغالگر دولت امریکا یا فلان دولت دیگر است؛ نه، این اشغالگر یک طبقهی اجتماعی است؛ طبقهیی که دولت امریکا و دولتهای دیگر را به قدر توانایی و قدرت خود و آمادگىِ آنها دارد هدایت میکند. البته در بافت و ساخت این دولتها هم بدون شک افراد این طبقه حضور دارند؛ اما هدایت، هدایت یک دولت نیست؛ هدایت یک مجموعهی طبقاتی است، که اگر بخواهیم در یک عبارت برای اینها اسم معین کنیم، باید بگوییم «زرسالارانِ اقتدارطلب». هدفشان هم سیطره بر منابع حیاتی و مالی همهی دنیاست.
البته این سیطره، یک الزامات سیاسی دارد که همان نظم نوین جهانی است؛ یک الزامات علمی و اداری دارد که بتدریج خود را به آن نزدیک میکنند. مسألهی جهانیسازی که امروز در تجارت، پول، فرهنگ و شبکههای فرهنگی – مثل اینترنت و مانند آن – مطرح است، همه دانسته و نادانسته در خدمت این مجموعهی طبقاتی است. البته تحلیل جامعهشناختىِ اینها خیلی دقیق، ریز و مفصل است.
جمهوری اسلامی همان گروه مقاوم است. خیلیها فرصتطلبی کردند؛ خیلیها خیانت کردند و از پیش با دشمن ساختند – نظامها را میگوییم؛ فعلاً به ملتها کاری نداریم – خیلیها خودشان را کنار کشیدند و به بستر عافیت رفتند، به خیال اینکه زندگی را بگذرانند؛ خیلیها فریب خوردند و شعارها و حرفها و تبلیغات را پذیرفتند. یک گروه هم ایستاده و میداند این سیطره به زیان اوست؛ میداند این سیطره، او و منطقه را مصیبتزده و بدبخت خواهد کرد؛ میداند اگر این سیطره کامل شود، صد سال – شاید هم بیشتر – مجموعهی بشرىِ عظیمی که در این منطقه زندگی میکند، از کاروان علم و تمدن و معرفت و خوشبختی دور خواهد ماند؛ میداند که این سرآغاز و دهلیز یک استعمارِ تعریف نشده است.
استعمار را برای ما تعریف کردند، استعمار نوین را هم در کتابهای گوناگون برای ما تعریف کردهاند؛ اما استعمار را وقتی تعریف کردند که سالهای متمادی از آن گذشته بود. استعمار نو را هم جامعهشناسهای دنیا زمانی برای ما تعریف کردند که سالهای متمادی از آن گذشته بود. استعماری که امروز مطرح است، بالاتر از نو است؛ کاملاً جدید است؛ استعمار تازهیی که ملتها را در چنبرهی خودش گرفتار میکند و مجال تکان خوردن را به آنها نمیدهد و دقیقاً باید طبق میل همان مجموعه عمل شود. در این ذیلِ بشری – که میلیاردها انسان در آنجا حضور دارند – گرسنگی و فقر و بیسوادی و ناکامی و محرومیت در حد اعلی وجود خواهد داشت. در رأس، حد اعلای کامیابی و سلطه و اقتدار زر و زور وجود خواهد داشت؛ قدر متوسطی هم وجود دارند که به نحوی زندگی خود را میگذرانند. چشمانداز و چیزی که در نهایتِ این سیطره و سلطه پیشبینی میشود، این است. لذا مجموعهی غیور ِ با ایمانِ توانای آگاه از جوانب امر که مقابل این حادثه ایستاده، ایران اسلامی است.
البته این صرفاً یک تشبیه است؛ یعنی جمهوری اسلامی به عنوان یک نظام، با همراهی اکثریت بزرگی از مردم، داخل این تعریف است؛ اما در جاهای دیگر، نظامها مشمول این حُکمند؛ مردم غالباً یا بیخبرند و یا احساسات دگرگونهیی دارند؛ بنابراین بحث مردم نیست. البته در آرایش و نظم و ساخت علمی، این کلمات معانىِ قویتر و شکل روشنتری پیدا میکند. امروز وضع جمهوری اسلامی این است: ایستادگی در مقابل یک حرکت متجاوزانهی سیطرهخواهانهی همهجانبه.
این ایستادگی فقط مربوط به امروز نیست؛ ما بیستوپنج سال است که ایستادهایم. آن روز به آقای چاوز(۱۴) هم گفتم، اعتقاد من این است که در همهی میدانهایی که آنها با ما پنجه درافکندند و مقابله کردند، ما پیروز شدیم. پیروزی به یکی از دو معنا؛ یا ما فائق آمدیم و غلبه کردیم، یا نگذاشتیم طرف مقابل پیروز شود و او را ناکام گذاشتیم. در همهی تجربههای بیستوپنج سال گذشته، وضعیت از این قرار است.
امروز هم وقتی به خودمان نگاه میکنیم، من سر تا پا امیدم. من با جزئیات مسائل کشور آشنایم و ضعفها و کاستیها و ضعف مدیریتها و ضعف تصمیمگیریها را میشناسم؛ اما در مقابل آن آنقدر نقاط قوت و رویشزا وجود دارد که احساس میکنم ما در بسیاری از موارد فقط یک «بسماللَّه» و یک حرکت لازم داریم. گاهی در همین زمینهها کوتاهی میکنیم؛ حرکت نمیکنیم یا دیر حرکت میکنیم؛ لذا پدیدهیی پیش میآید؛ لیکن در همهی زمینهها ما توانایی اقدام و حرکت داریم.
ما از لحاظ انسانهای با فکر، سرمایهیی غنی داریم. استعدادها در میان ما خیلی زیاد است؛ از لحاظ مدیران و مدیریتهای کلان. ما انسانهای باتجربه و قابل اعتمادی داریم. از لحاظ ابتکار و نوآوری، انسانهای بااستعداد و شجاعی داریم. تمام این آفاق روی ما گشوده است؛ لذا ما اعتماد به نفس داریم، ما روحیه داریم، ما احساس میکنیم میتوانیم. ما میتوانیم گرههای خود را باز کنیم؛ ما میتوانیم مشکلات اقتصادی را برطرف کنیم؛ ما میتوانیم صدای رسای خود را با محتوای درست در همهجا مطرح کنیم؛ اینها تواناییهای ماست. باید «بسماللَّه» بگوییم و دست به زانو بگیریم و راه بیفتیم.
در این وضعیت، رسانهی ملی چه جایگاهی دارد؟ ببینید نقش رسانهی ملی در چنین وضعیتی چقدر اهمیت پیدا میکند. آن روز بنده در آن جلسه گفتم، (۱۵) شماها هم خودتان بهتر از من میدانید؛ امروز جنگ دنیا، جنگ رسانههاست. پیشرفت کارها و سیاستهای بینالمللىِ دستگاههای مختلف و جبهههای گوناگون، بهوسیلهی تبلیغ، خبرسازی، مفهومسازی و تبیینهای درست و نادرست – یعنی راست و دروغ – دارد انجام میگیرد. تبلیغات، هم قبل از یک حرکت نظامی و اقتصادی، هم در اثنای آن، هم بعد از آن، نیاز وافر دستگاههایی است که میخواهند در دنیا فعال باشند؛ لذا سرمایهگذاری هم میکنند، فکر هم مصرف میکنند و دانش هم بهکار میبرند، برای اینکه بتوانند این را گسترش دهند.
یکی از کارهای بسیار مهمی که امروز در دستور کار آنهاست، تهاجم خبری، تبلیغی، فرهنگی و اخلاقی به کشور ماست. امروز این تهاجم، اوج تهاجم فرهنگی است. البته مخصوص کشور ما نیست؛ در همهجا اینها دارند کار فرهنگی میکنند؛ منتها ما آماج هدف آنها هستیم. بسیاری از هدفهای استکبار جهانی در زمینههای تبلیغی و فرهنگی و رسانهیی متوجه به ماست؛ ما باید در مقابل اینها خود را مجهز کنیم.
رسانهی ما، هم باید ناظر باشد به خنثی کردن کار دشمن در داخل، هم باید ناظر باشد به ضربهزدن به دشمن در فضای عمومی. میبینید رسانه ملی چه نقش مهمی دارد. بهنظر من همهی تلاشها و کارهایی که در کشور صورت میگیرد، به یک معنا، یک طرف؛ کار رسانهی ملی – یعنی صدا و سیما – طرف دیگر. اینها دو جریان هستند؛ والّا اگر خیلی کار انجام بگیرد، اما رسانهی ملی فعال نباشد، تأثیرش بسیار کمتر از چیزی خواهد بود که باید باشد. بنابراین نقش رسانه، به همین ترتیبی که عرض شد، بسیار مهم است.
ما یک مأموریتِ محوری برای رسانهی ملی قائل هستیم، که الزاماتی دارد و این مأموریت ملی اهداف کلانی را هم با خودش همراه دارد. بهنظر ما آن مأموریتِ محوری عبارت است از مدیریت و هدایت فکر، فرهنگ، روحیه، اخلاقِ رفتاری جامعه، جهتدهی به فکر و فرهنگ عمومی، آسیبزدایی از فکر و فرهنگ و اخلاق جامعه، تشویق به پیشرفت – یعنی روحیهدادن – و زدودن احساس عقبماندگی.
امروز یکی از شگردهای مهم دشمن، تزریق و القاء احساس عقبماندگی و ناتوانی است. ما در کشور سیوپنج میلیون جوان داریم. نخیر؛ بدانند ما بههیچوجه عقب نماندهایم. آن روز آقای رئیس جمهور برای من میگفت – البته گزارش عمومی نبود؛ بنده خودم گزارشهای زیادی دارم – مجموعهی دستاوردهای ما در ده، بیست سال اخیر، از همهی آنچه در کشورهای شبیه خودمان – از جمله همهی کشورهای منطقه – اتفاق افتاده، بالاتر است. این، مسألهی خیلی مهمی است. البته گزارشهایی هم که به بنده داده شده، همین را تأیید میکند. راجع به یک کشور از کشورهایی که ایشان ذکر میکردند، فقط یک مورد به عنوان سؤال و ابهام برای من مطرح بود، که بنا شد آن را هم تحقیق کنند و به من بگویند. ما بههیچوجه نباید این احساس را داشته باشیم، و جوان ما نباید احساس کند که عقبمانده است؛ باید احساس کند که دارد حرکت میکند، میتازد و جلو میرود؛ عملاً به این کار، به این پیشرفت، به این تازش و به این رو به جلو حرکت کردن تشویق شود.
این مأموریت الزاماتی دارد. رسانهی ملی اگر بخواهد به عنوان مهمترین ابزار فرهنگی در کشور، از عهدهی این کار بربیاید، باید این چیزها را در خودش تأمین کند: امین نظام باشد، مورد اعتماد مردم باشد، برخوردار از مزیتهای رقابتی باشد. امروز رقبای ما زیادند؛ چه رقبای منطقهیی، چه رقبای بینالمللی. ما باید در مقابل این رقبا خود را از مزیتهای رقابتی برخوردار کنیم. ظرفیت بالا در کمّ و کیف محصولات، هر دو مورد نظر است. نباید کمیت، کیفیت را تحتالشعاع قرار دهد، و بعکس.
الزام دیگر این مأموریت، داشتن آرایش رسانهیىِ کارآمد در عرصهی استانی و ملی و بینالمللی است؛ همین نکتهیی که آقای ضرغامی اشاره کردند و گفتند در جاهایی از کمترین حقشان نمیتوانند برخوردار باشند؛ یعنی شنیدن صدای انقلاب و دیدن چهرهی انقلاب. در اینجا آرایش ما ضعیف است. البته بسیاری از این ضعفها به بیرون از سازمان مربوط میشود، که آن هم موضوع دیگری است و باید جداً تعقیب کنیم.
آرایش سازمانی و رسانهیی ما باید بهگونهیی باشد که بتوانیم همهی کشور را در همهی ابعاد بپوشانیم. این آرایش باید کارآمد باشد؛ دارای قدرت انعطاف برای انطباق با شرایط گوناگون و پیشبینی نشده باشد؛ در برخورد با مسائل گوناگون، توانایی، سرعت و چالاکی داشته باشد؛ بتواند موضع خودش را اتخاذ کند و کارساز باشد.
اگر این چیزها تحقق پیدا کند – که هر کدام از اینها شرایط و مقدماتی دارد و باید هم این مقدمات فراهم شود و تحقق پیدا کند – آنگاه شما خواهید توانست هدایت و مدیریت افکار عمومی را از لحاظ فرهنگ و اخلاق و رفتار و روحیه و امثال اینها کاملاً در دست داشته باشید؛ هیچکس نمیتواند با شما در این زمینه رقابت کند.
هدفهای کلان ما در این زمینه چیست؟ اول، ارتقاء معرفت دینىِ روشنبینانه. من روی عنوان «روشنبینانه» تکیه میکنم. معرفت دینی باید ارتقاء و گسترش پیدا کند؛ اما یک معرفت روشنبینانه و آگاهانه.
دوم، رفتار دینىِ مخلصانه. باز روی کلمهی «مخلصانه» میخواهم تکیه کنم. رفتارهای دینی میتواند ریاکارانه و متصنعانه و ظاهرسازانه باشد، میتواند مخلصانه باشد. ما باید مردم را به رفتار و عمل دینی – یعنی عمل صالح – بکشانیم و این عمل، مخلصانه از آنها صادر شود.
سوم، ریشهدار کردن شناخت و باور به ارزشها و بنیانهای فکری انقلاب و نظام اسلامی. صرف اینکه ما در زمینهی انقلاب و نظام، چیزهایی را کلیشهیی و شعاری تکرار کنیم، کافی نیست؛ باید نسبت به این شعارها در مردم باور حقیقی بهوجود بیاید؛ این، کار رسانهی ملی است.
چهارم، مصونیت دادن به ذهن جامعه از تأثیر مخرب تهاجم فرهنگی و ارزشىِ دشمن، که اشاره شد.
پنجم، باور به کارآمدی نظام.
ششم، ایجاد همگرایىِ عمومی و فضای همکاری و محبت و وحدت در درون کشور و میان مردم. باید روحیهی محبت، وحدت، همگرایی و ارتباط و پیوند در میان مردم تقویت شود.
هفتم، آگاهسازی نسبت به مقولههای حساس؛ مثل علم. مسألهی علم در کشور خیلی مهم است. با مطالعهی دقیق و همهجانبه، انسان به چند سرفصل معدود میرسد، که یکی از آنها علم است. ما برای آینده به علم احتیاج داریم. نهضت نرمافزاری و تولید علم و اندیشه و فکر که مطرح شد، باید جدی گرفته شود. خوشبختانه زمینهها کاملاً آماده و استقبال هم خیلی خوب است. مردم را نسبت به مقولهی علم، امنیت، پرورش نخبگان، اقتدار ملی، کار و ابتکارِ گرهگشا و پیشبرنده و مقولاتی از این قبیل حساس کنید.
این مأموریت و این اهداف کلان تا چه مدتی بناست تحقق پیدا کند؟ اعتقادم این است که باید برنامهریزی کرد و چشمانداز درست کرد و آماده شد برای حرکتی که اهدافش اینهاست. این اهداف ممکن است در طول ده سال تحقق پیدا کند؛ هیچ مانعی ندارد. برای این کار، ده سال، زمان زیادی نیست؛ مثل چشم بههمزدنی میگذرد. گاهی انسان در مدت ده سال، هشت سال یا پنج سال، تلاش و فعالیتِ لازم و برنامهریزی شده را انجام نداده؛ بعد وقتی به اواخر دوره میرسد، میبیند دستش خالی است. اگر برنامهریزی شود، انسان پیشرفت را به چشم خودش مشاهده میکند؛ مثل رویش یک درخت.
من در اینجا چند سرفصل مهم را عرض میکنم تا مشخص شود نسبت رسانه با این موضوعات چیست. خوب است نسبت رسانه با این موضوعات مورد تأمل قرار گیرد. من اینها را مطرح میکنم؛ شما رویش فکر و مطالعه و کار کنید:
هویت حقیقی جامعه، هویت اخلاقی آنهاست؛ یعنی در واقع سازهی اصلی برای یک اجتماع، شاکلهی اخلاقی آن جامعه است و همه چیز بر محور آن شکل میگیرد. ما باید به اخلاق خیلی اهمیت بدهیم. صدا و سیما در زمینهی پرورش و گسترش و تفهیم و تبیین فضیلتهای اخلاقی باید برنامهریزی کند؛ یکی از اهداف صدا و سیما در همهی برنامهها باید این باشد.
اخلاقهای رفتاری افراد جامعه؛ مثل انضباط اجتماعی، وجدان کاری، نظم و برنامهریزی، ادب اجتماعی، توجه به خانواده، رعایت حق دیگران – اینکه دیگران حقی دارند و باید حق آنها رعایت شود، یکی از خلقیات و فضایل بسیار مهم است – کرامت انسان، احساس مسؤولیت، اعتماد به نفس ملی، شجاعت شخصی و شجاعت ملی، قناعت – یکی از مهمترین فضایل اخلاقی برای یک کشور قناعت است، و اگر امروز ما در برخی زمینهها دچار مصیبت هستیم، بهخاطر این است که این اخلاق حسنهی مهم اسلامی را فراموش کردهایم – امانت، درستکاری، حقطلبی، زیباییطلبی – یکی از خلقیات خوب، زیباییطلبی است؛ یعنی به دنبال زیبایی بودن، زندگی را زیبا کردن؛ هم ظاهر زندگی را و هم باطن زندگی را؛ محیط خانواده، محیط بیرون، محیط خیابان، محیط پارک و محیط شهر – نفی مصرفزدگی، عفت، احترام و ادب به والدین و به معلم.
اینها خلقیات و فضایل اخلاقی ماست. صدا و سیما خودش را متکفل گسترش این خلقیات بداند. شما در هر برنامهیی که میسازید، در هر سریال تلویزیونی، در هر محاوره، در هر میزگرد، در هر گفتگوی تلفنی و در هر گزارش، متوجه باشید که این فضایل تقویت شود؛ این چیزها نقض و زیر پا انداخته نشود.
راجع به دین مردم، صدا و سیما چه نقش و چه موضع و چه مسؤولیتی دارد؟ طبیعتاً از وظایف صدا و سیما، ارتقاء معرفت دینی و ایمان دینی است. معرفت و ایمان با هم تفاوت دارد. هم ایمان مردم باید تقویت شود، هم معرفت و شناخت آنها. باید توجه داشت ایمانی که مردم پیدا میکنند، سست، عوامانه، سطحی و قشری نباشد؛ بشدت از این پرهیز شود. اکتفا نشود به تغلیظ احساسات مردم و تشریفات افراطی. تأکید بر این چیزها بهطور افراطی، اصلاً مفید نیست و بههیچوجه تبلیغ دین محسوب نمیشود. این را پایهی کار قرار دهید و حالا برگردید به برنامههای دینىِ صدا و سیما؛ ببینید چه کار باید بکنید و چه کار باید نکنید.
برنامهی دینی باید نسبت به دین شبههزُدا باشد، نه شبههزا. من گاهی بعضی از بیانات دینی را از تلویزیون یا از رادیو گوش میکنم و میبینم شبهه ایجاد میکند! حدیث سستی، حرف نامعقولی، مطلبی که در جمع مثلاً بیست نفری یا پنجاه نفرهىِ یک عده مؤمنِ مخلص، گفتنش خوب است و ایمان آنها را زیاد میکند، در سطح میلیونىِ مردم به زبان آوردن، جز اینکه ایمان عدهیی را سست و در ذهنشان تردید ایجاد کند، هیچ فایدهی دیگری ندارد. از این چیزها باید پرهیز کرد. بیان دینی و تبیین دینی باید شبههزدا، روشن، قوی، هنرمندانه و متنوع باشد؛ شبههزا و کلیشهیی نباشد. بیان دینی باید در همهی سطوح، صحیح باشد. درست است که ما تبیین دینی را در سطح نخبگان، در سطح متوسط، در سطح پایین و در سطح کودکان داریم، اما همان چیزی که در سطح کودکان است، مطلقاً باید صحیح باشد. شما در کلاس اول به بچه یاد میدهید دو بعلاوهی دو، میشود چهار؛ وقتی هم که بچه به منتهاالیه قلهی ریاضیات و دانش ریاضی میرسد، باز هم دو بعلاوهی دو، میشود چهار؛ تغییر پیدا نمیکند. بنابراین آنچه در زمینهی دین به کودک یا به انسانِ عامی تفهیم میکنیم، مطلقاً نباید غلط باشد تا بعد در ارتقاء معرفت دینی ببیند آن حرف، نادرست بوده است؛ نه، باید درست گفت؛ منتها ساده. بنابراین، حرف دینی در همهی سطوح باید صحیح باشد.
برای مراسم دینی، اعیاد و عزاداریها برنامهریزىِ هوشمندانه بشود. بعضی از برنامههایی که اجرا میشود، کاملاً ناهوشمندانه است. راجع به حضرت جواد چه صحبتی در تلویزیون یا رادیو میکنید؟ راجع به امام جواد، امام هادی، امام عسکری، امام رضا و دیگر ائمه مطالب خیلی خوبی نوشته شده است. بنده که عمرم را در این زمینهها گذراندهام، وقتی به این مطالب نگاه میکنم، استفاده میکنم و لذت میبرم؛ چرا از اینها استفاده نمیشود؟ نوشتههای خوب، تحقیقات خوب و مطالب شیوا و ایمانآور در این زمینهها فراوان است. گاهی انسان برنامهیی را میبیند که شخصی با شدّ و مدّ و در قالب یک قطعهی ادبی، فرضاً راجع به امام موسیبنجعفر حرف میزند که هیچ معنا ندارد. اینگونه برنامهها نه ایمان کسی را زیاد میکند، نه لذتی دارد و نه در آن، هنر نویسندگی – به معنای حقیقی کلمه – بهکار رفته. چرا ما این برنامهها را پخش میکنیم؟ یک نفر با صدای نرم و ملایم و معصومانه – شماها متخصص این کارها هستید؛ هر صدایی برای هر برنامهیی مناسب نیست – بهجای صدای آنطوری، چند فضیلت ِ با سند درست و منطقی از امام موسیبنجعفر نقل کند و زندگی آن حضرت را شرح دهد؛ انسان گوش میکند، لذت میبرد؛ معرفت و محبتش زیاد و دلش از شنیدن مناقب این بزرگواران روشن میشود. اگر برنامههای دینی خوب ادا شود، فایده دارد؛ اما اگر بد ادا شود، خنثی نیست؛ نتیجهی بد دارد؛ مثل داستان آن مؤذن بد صدا.
مولوی میگوید: دختر یک مرد مسیحی بشدت عاشق اسلام و دلباختهی معارف اسلامی شد و اسلام آورد. این مرد مسیحی خیلی ناراحت بود. در آن شهر، یک عده مسیحی بودند و یک عده مسلمان. آن شهر، هم مسجد داشت و هم کلیسا. یک روز این مسیحی پیش مؤذن آمد و بعد از اینکه خیلی به او احترام گذاشت، پول و هدیه هم به او داد و گفت از شما خیلی متشکرم. مؤذن تعجب کرد که او از چه تشکر میکند. مرد مسیحی گفت تو من را نجات دادی؛ چون دختر من عاشق و علاقهمند به اسلام شده بود؛ اما یک روز وقتی صدای اذان تو را شنید، از اسلام زده شد و گفت اسلامِ این مؤذن را نمیخواهم!
ما اگر بد اذان بگوییم، عشاق اسلام را از اسلام میرمانیم. ما باید خوب و خوشصدا اذان بگوییم. اذان ما همین معارفی است که میگوییم؛ همین صدا و سیمای ماست.
به نظر من سیاست کلی صدا و سیما باید تقویت مدیریتهای اجرایی کشور باشد. من توصیه نمیکنم که صدا و سیما ضعفها و نارساییها و کمبودها و خدای نکرده خیانتها را پوشیده بدارد؛ نه، ضعفها را هم بگوید؛ دردهایی که جلوی چشم مردم است، عیبی ندارد صدا و سیما به آنها بپردازد؛ منتها طرح این دردها و ضعفها و نارساییها باید بهگونهیی باشد که اولاً مردم را مأیوس نکند، ثانیاً مدیریت را تضعیف نکند.
توفیقات دولت را بگویید. نشان دادن توفیقات و پیشرفتهای کشور حتماً نباید از زبان مسؤولان و دستاندکاران باشد. فرضاً رئیس جمهور میرود و طرحی را افتتاح میکند. این افتتاح، گنگ است و معلوم نیست چیست. وقتی آسفالت خیابانی خراب میشود و میخواهید آن را در خبر منعکس کنید، مثلاً میروید با تاکسیدار مصاحبه میکنید و او میگوید چرخ ماشینم در این چاله افتاد؛ یکی دیگر میگوید زمستان در اینجا آب جمع شده بود و ترشح کرد به لباس مردم. خلاصه با ده نفر مصاحبه میکنید تا مشخص شود این چاله چقدر چیز بدی است. پس در مورد پیشرفتها و توفیقات هم همین میکروفون را بگیرید جلوی کسانی که از این پیشرفتها بهرهمند و برخوردار میشوند. صِرف اینکه مدیر مربوطه بیاید بگوید در راهاندازی فلان طرح برای پانصد نفر، هزار نفر یا پنجهزار نفر شغل ایجاد شد، کافی نیست؛ باید موضوع را تبیین کرد.
هدف ما باید تقویت مدیریت اجرایی کشور باشد. گفتم و تکرار هم میکنم: ضعفها و نقصها هم باید گفته شود تا مردم تصور نکنند اینجا بوقی است که بنا دارد فقط از حکومت تعریف کند؛ منتها گفتنِ علاججویانه و دلسوزانه، نه ستیزهجویانه. طرح غلط مشکلات، مضر است. طرح سؤالهایی که پاسخ ندارد، مضر است. البته گاهی شگردهای قشنگی زده میشود. همین چند روز قبل دیدم که پس از جلسهی رؤسای سه قوه، راجع به مفاسد اقتصادی با آنها مصاحبه کردند. کار قشنگِ جالبِ تمیزِ همهجانبه و هوشمندانه و زِبلواری از آب درآورده بودند؛ خوب بود و اتفاقاً تأثیر هم کرد. آدم از اینطور کارها لذت میبرد. خیلی خوب، الان دارند همان کار شماها را دنبال میکنند؛ اینها هم به نحوی منعکس شود. البته شما میتوانید با همین نحوهی طرح، به شکل هوشمندانه مدیران را هم هدایت کنید. مدیران گاهی نقص کار خودشان را نمیدانند. طرح نواقص کار از زبان منصفانه و بیطرفانهی شما میتواند به آنها کمک کند.
اشاره کردم که علم مقولهی بسیار مهمی است. امروز انسان وقتی به راههای مختلف برای پیشرفت کشور نگاه میکند، میبیند همه منتهی میشود به علم. لعنت خدا بر کسانیکه در طول دهها سال کشور را از پیشرفت علمی باز داشتند. وقتی پیشرفت علمی وجود داشته باشد، پیشرفت فناوری را هم با خودش میآورد، و پیشرفت فناوری هم کشور را رونق میدهد و در جامعه نشاط بهوجود میآورد. اگر علم نباشد، هیچچیز نیست؛ و اگر فناوری هم باشد، فناورىِ عاریهیی و دروغی و وامگرفتهی از دیگران است؛ مثل صنعتهای مونتاژی که وجود دارد. علم را باید رویانید. بهنظر من رسانه میتواند در نهضت تولید علم و فکر و نظریه و اندیشه در زمینههای مختلف – چه در زمینهی فنی و چه در زمینهی انسانی و غیره – نقش ایفا کند. شما میتوانید خط تولید علم و فکر و نظریه را برنامهریزیشده دنبال کنید؛ به بحثهای منطقی و مفید دامن بزنید؛ کرسیهای نوآوری را تلویزیونی کنید و چهرههای علمىِ نوآورِ خوب را مطرح نمایید.
خدا رحمت کند آقای احمد بیرشک را – نمیدانم شماها با ایشان آشنا بودید یا نه – پیرمرد جالبی بود. ما پیرىِ ایشان را دیدیم و درک کردیم؛ اگرچه از نوجوانی با اسم و کتابهای ایشان در مدرسه آشنا بودیم. پیرمرد در نود و چند سالگی، پُر تحرک و پُرتلاش بود. من از او خیلی خوشم میآمد. ایشان با من هم ملاقات کرده بود. از جمله چیزهایی که من از این پیرمرد دیدم و خیلی لذت بردم، این بود که چند سال قبل تلویزیون به مناسبتی با او مصاحبه کرد و گزارشگر به او گفت توصیهیی به جوانها بکنید. این پیرمرد مثل یک جوان، جوانها را توصیه کرد به درس خواندن و علم آموختن. من خیلی خوشحال شدم. گفتم از طرف من بهخاطر همین دو کلمه توصیه، از آقای احمد بیرشک تشکر کنید. ببینید یک پیرمردِ معتقد به علم و پیشرفت علمی و تحرک جوانها، یک جمله حرفش میتواند یک عالم تأثیر بگذارد. بهنظر من شما در مقولهی علم، مطلقاً بیطرف نیستید؛ جزو مسؤولیتهای مهم شماست که باید مسألهی علم را دنبال کنید.
یکی از مقولههای بسیار مهم و یقیناً یکی از ضرورتهای جامعه، لبخند است. لبخند یکی از نیازهای زندگی انسان است. زندگىِ بیشادی و بیلبخند، زندگی دوزخی است. زندگی بهشتی، زندگی با لبخند است. حضرت علی فرمود: «المؤمن بشره فی وجهه و حزنه فی قلبه»؛ اگر غصهیی دارید، باید در دلتان نگه دارید؛ مؤمن اینطوری است. لبخند و شادی مؤمن در چهرهی اوست. اصلاً چهرهها باید شاد باشد. اگر با چهرهی خودتان میتوانید به جامعه شادی بدهید، باید این کار را بکنید. شادی لازم است و باید آن را برای مردم تأمین کرد؛ منتها این کار برنامهریزی میخواهد. البته شماها برنامهریزی کردهاید. این مواردی که من میگویم «باید»، معنایش این نیست که شما نکردهاید. شما کارهای زیاد و خوبی کردهاید و من میخواهم بر ادامهی آنها تأکید کنم. مراقب باشید شادی در مردم با لودگی و ابتذال و بیبندوباری همراه نشود؛ از این طریق به مردم شادی داده نشود. همهجور میشود به مردم شادی داد؛ از نوع صحیح آن شادی داده شود. گاهی اوقات یک لطیفه یا یک تعبیرِ بجا مخاطب را شاد و خوشحال میکند؛ گاهی هم ممکن است یک آدم لوده با ده جور ادا درآوردن، نتواند آنطور شادی را ایجاد کند. شادی کردن و شادی دادن به مردم، بهمعنای لودگی نیست. یکی از آقایانی که در صدا و سیما گاهی صحبت میکند و مصاحبههای خوب و صحبتهای خوبی دارد – من گاهی گوش کردهام – اصلاً شوخی نمیکند؛ اما تعبیرات و کیفیت بیانش طوری است که انسان گاهی بیاختیار لبخند به لب میآورد؛ اینطور خوب است.
طنز فاخر و برجسته، یکی از هنرهاست. طنز، هنر خیلی بزرگی است. بنده با مرحوم صابری شوخی میکردم و میگفتم «طنازها»!
طنازهای واقعی را تقویت کنید، پرورش دهید و کمک کنید تا طنز بیاورند. طنز، یعنی مطلب مهمِ جدی که با زبان شوخی بیان میشود؛ محتوا و معنایی در آن هست، منتها به زبان شوخی.
از جملهی سرگرمیها، مسابقات است. مسابقات، خوب است؛ منتها باید مراقب بدآموزیهای قولی و عملی در آنها بود. گاهی در زبان، گاهی اصلاً در کیفیت رفتار، گاهی هم در خندههای بیخودی، سبکی دیده میشود؛ و البته گاهی اوقات هم این چیزها نیست.
یکی از مسابقهها، مسابقهی تلفنی است. شخصی تماس میگیرد و بهخاطر هیچی، به او جایزه میدهند! یک روز من دیدم در یک برنامهی تلویزیونی پنج میلیون تومان به یک نفر جایزه دادند؛ برای اینکه به چند سؤال جواب داد! این سرگرمىِ خیلی جالبی نیست. پنج میلیون تومان، تقریباً حقوق دو سه سال یک کارمند متوسط است. ممکن است بگویند اینکار ترویج علم است. ترویج علم را از یک راهِ بهتر بکنید؛ این راه ضرر دارد. عدهیی که اینگونه مسابقات را نگاه میکنند، بیمنطقی به ذهنشان میآید و از این بیمنطقی سوءاستفاده میکنند. این کار منطقی ندارد که مثلاً بنده بدانم انجیل عربی است یا یونانی است یا لاتینی است؛ بعد بگویند حالا که شما دانستید، این پانصدهزار تومان یا فلان مبلغ مال شما! این کار معنی ندارد. بنابراین، مقولهی سرگرمی و تفریح، لزومش یک مسأله است؛ با برنامهریزی بودن آن یک مسأله است؛ بامحتوا بودنش یک مسأله است؛ پرهیز از جهات منفی هم در آن یک مسأله است.
به فضای همدردی با فقیران دامن بزنید. خوشبختانه صدا و سیما در چند سال گذشته برنامههای بسیار خوبی در این زمینه داشته، که درخور تقدیر است. دغدغهی عدالت را در ذهنها و دلهای مردم دامن بزنید؛ این کار بسیار خوب است. البته سعی شود به جماعت فقیر و تهیدست اهانت نشود و کرامت انسانىِ آنها از بین نرود. من میبینم در بعضی از کارهایی که در این زمینه صورت میگیرد، بهطور دقیق این معنا رعایت میشود. آن پسربچه یا دختربچهیی که میآید هدیهیی به فلان صندوق میدهد، حرفی از او پخش میشود که خیلی خوب و شیرین و لطیف است و در آن اهانت نیست؛ منتها در کنار دامن زدن به دغدغهی عدالت اجتماعی و رسیدگی به فقرا، زندگی اشرافی و تجملاتىِ پوچ و بیهوده را هم تخریب کنید؛ این زندگی واقعاً در خور تخریب است. زندگی تجملاتی نباید بههیچوجه ترویج شود؛ بلکه باید تخریب شود و نقطهی منفی بهحساب بیاید. چرا بیخود تجملگرایی رواج پیدا کند؟ اگر یک نفر دلش میخواهد متجمل باشد، ما چرا باید آن را ترویج کنیم؟ توجه کنید که ما به فقیر باید عزتنفس و حس مناعت بدهیم و به غنی باید کمک به فقیر را بیاموزیم. بههرحال در کل زندگی جامعه، باید از زندگی اشرافی و تجملاتی الگوسازی نکنیم.
مثلاً الان مسألهی انرژی اتمی مطرح است. افکار عمومی در این قضیه باید توجیه شود. شنیدم ظاهراً پریشب سیما برنامهی خیلی خوبی داشته و با دستاندرکاران قضیه در تهران و وین تماس گرفته و موضوع را بررسی کرده است؛ اینطور کارها بسیار مفید است. افکار عمومی باید در جریان مسائل قرار گیرد و به شکل صحیح و منطقی توجیه شود.
الحمدللَّه در این زمینه هم صدا و سیما فعالیتهای خیلی خوبی داشته است.
لازم میدانم چند راهبرد اجرایىِ مهم را هم عرض کنم:
اولین نکته این است که شما در همهی برنامهها نگرش به محتوا را الزامی کنید؛ همهی برنامههای شما باید پیام داشته باشد. پیام داشتن، لزوماً به معنای دلگیر بودن و خستهکننده بودن نیست، که انسان بگوید مردم خسته میشوند؛ نه، ممکن است این پیام در ضمنِ یک برنامهی کاملاً شیرین و سرگرم کننده باشد؛ اما پیام داشته باشد. برنامههای ما نه فقط نباید پیام منفی داشته باشد، بلکه باید بدون پیام هم نباشد؛ یعنی خنثی هم نباشد. سریالی که تولید میکنید، میزگردی که میگذارید، فیلمی که میسازید، مسابقهیی که ترتیب میدهید؛ بالاخره میخواهید محورهای مهمی را که مسؤولیت شماست، در بین مردم توسعه دهید؛ شما کدام محور را میخواهید به این وسیله تبیین کنید؟ این باید روشن شود. بهوسیلهی برنامههای خوب و برنامهسازیهای خوب، گفتمانهای مورد نیاز جامعه را – که گاهی باید موضوعی را به شکل گفتمان عمومی درآورد – تأمین و تضمین کنید.
نکتهی دوم این است که دادن پیامهای گوناگون باید جریانی انجام بگیرد و به شکل یک روند دربیاید؛ مقطعی و موردی فایدهیی ندارد. همهی برنامههای ما باید یکدیگر را کمک کنند تا این فکر و این اندیشه در جامعه مطرح شود. ممکن است گاهی ما پیامهای متناقض بدهیم. مثلاً از یک طرف دربارهی عدالت اجتماعی برنامهی خیلی خوبی تولید میکنید؛ اما از آن طرف در خلال یک برنامهی دیگر، عملاً عدالت اجتماعی را نقض میکنید! این درست نیست؛ باید آهنگ کلی برنامهها یکی باشد و در بین آنها تناقض دیده نشود. در مقولهی عدالت اجتماعی فیلمها و سریالهایی ساخته میشود که غالباً خانههای مورد استفادهی شخصیتهای این فیلمها اعیانی و اشرافی است! واقعاً وضع زندگی مردم ما اینطوری است؟ آیا یک زوج جوان یا یک زن و شوهر در چنین خانههایی زندگی میکنند!؟ این کار چه لزومی دارد؟ سالها قبل بعضی از سریالهایی که از سیما پخش میشد، هرچند کیفیت آنها مثل سریالهای الان نبود – عقبتر بود – لیکن فضای زندگی در آنها، متواضعانه و در یک خانهی معمولی بود؛ آنطوری خوب است. زندگی را لزوماً نباید اعیانی و اشرافی و متجملانه معرفی کرد. فضای تبلیغی صدا و سیما اینطوری باشد. البته گاهی در این خصوص هم به ما تذکر میدهند و مطالبی میگویند. تبلیغات رسانهیی و گاهی تبلیغهای خیلی پُررنگ که مردم را به طرف مصرفگرایی سوق میدهد، با برنامهیی که فرضاً شما ساختهاید تا مصرفگرایی را تقبیح کنید، عملاً در تناقض است؛ با هم هماهنگ نیست.
نکتهی سوم، نظارت کیفی است. من میدانم یکی از کارهای اجرایی شما نظارت کیفی بر برنامههاست؛ منتها نظارت کیفی را فقط به ملاحظات فقهی و شرعی محدود نکنید؛ مثلاً مراقبت کنیم دو هنرپیشهی پسر و دختر در خلال بازی دستشان به هم نخورد؛ یا وقتی روی صندلی مینشینند، فاصلهیی بینشان باشد؛ اینها حتماً لازم است و به شکل هوشمندانهتر و دقیقتری هم لازم است؛ اما فقط اینها نیست؛ باید بر محتوا هم نظارت کیفی باشد. فیلمی که به تهیهکننده دادهاید تا برای شما بسازد و بیاورد، نظارت کنید چقدر از محتوا برخوردار است.
از جمله کارهای بسیار خوب این است که بخصوص در حین تولید، نظارت و سرکشی کنید تا پولِ زیاد و بیهودهیی مصرف نشود و بعد مجبور باشید اشکالاتش را برطرف کنید. بههرحال باید در نظارت کیفی بشدت سعی شود پیامهای منفی در کارها نباشد.
نکتهی چهارم این است که تأثیر برنامه را در مخاطب درنظر بگیرید، نه فقط افزایش بیننده را. البته یکی از سیاستهای درست صدا و سیما این است که بینندگان خود را افزایش دهد، که خوشبختانه موفق هم شده و آمارها نشان میدهد که هم درصد بینندگان تلویزیون و هم درصد شنوندگان رادیو در این چند سال خیلی خوب افزایش پیدا کرده است؛ این سیاستِ درست و صحیحی است؛ همهی رسانههای دنیا هم هدفشان این است و شما هم میتوانید با این کار حتّی قصد قربت کنید؛ منتها فقط این کار نباید هدف باشد، بلکه باید ببینید تأثیر این برنامه در مخاطب چیست. گاهی اوقات افزایش مخاطب به قیمتی است که نمیارزد. آنها جذب میشوند، اما به چه جذب شدهاند؟ به چیزی که یا منفی است و یا خنثی.
مرحوم سیدقطب جریانی را در یکی از کتابهایش مینویسد، که من پیش از انقلاب آن کتاب را ترجمه کردم. میگوید به یکی از شهرهای امریکا رفتم و دیدم دم درِ یک کلیسا اطلاعیهیی نصب کردهاند: «امشب یک برنامهی رقص و شادی و شام سبک و موسیقی اجرا میشود.»! تعجب کردم که کلیسا به چه مناسبت اینها را اعلام کرده! مینویسد: کنجکاو شدم در آن ساعتِ معین بروم ببینم چه خبر است. دیدم بله، یک سالن رقص در کنار سالن کلیساست؛ زوجهای جوان میآیند و میرقصند؛ موسیقیهای محرک و شهوانی هم پخش میشود! افرادِ یکخرده مسنتر هم کنار نشستهاند و تماشا میکنند و از نگاه کردن لذت میبرند! کشیش هم اواخر شب روی سن ظاهر شد و با رفتار خیلی آرام و ملایم رفت نور چراغها را تنظیم کرد! میگوید فردا رفتم سراغ کشیش؛ گفتم شما کشیش هستید یا کابارهدار!؟ اینجا کلیساست یا سالن رقص!؟ کشیش گفت من به این وسیله میخواهم جوانها را به کلیسا جذب کنم! اینطوری میشود جوانها را به کلیسا جذب کرد!؟ جوانها به کلیسا جذب نشدند، بلکه به سالن رقصِ متعلق به کلیسا جذب شدند! سالن رقصِ متعلق به کلیسا مگر امتیازی دارد؟
اگر بناست فیلم یا برنامهیی پخش شود و تأثیر سوئی بگذارد، چه فرقی میکند که من پخش کنم یا رقیب من؛ در هر دو صورت بد است؛ پس چرا من پخش کنم؟ به نظر من این منطق مهمی است و باید به آن توجه داشت.
نکتهی پنجم، راجع به برنامههای رادیو قرآن و رادیو معارف قم است. این دو رادیو واقعاً یکی از نعمتهای بزرگ و از جمله اقدامهای بسیار خوب و باارزش است. چون بخصوص این دو رادیو صبغهی مذهبی دارد، باید برنامههایش جزو فاخرترینها باشد. این دو رادیو در موسیقیهاشان از ساز استفاده نمیکنند و این تقید را دارند – که خوب هم است – اما چون از آواز استفاده میکنند، باید این آواز از خوشصداترین، خوشآهنگترین و خوشمضمونترینها باشد. صدای بد، صدای نکره، صدای نخراشیده و دستهجمعیهای بیربط، مطلقاً باید وجود نداشته باشد. باید بهترینها را در اینجا جمع کرد؛ چون موسیقىِ این دو رادیو بیساز است. بههرحال چون این دو رادیو جنبهی دینی دارند، باید برنامههاشان خیلی زیبا و فاخر باشد؛ قضیهی آن اذان نشود. البته باید به محتوای آوازها هم بشدت توجه داشت.
یک منبری که فرضاً برای صد نفر در یک مسجد به منبر میرود، از روی متن که نمیخواند؛ متکی به ذهن خودش است. یک وقت مطلبی به زبان انسان میآید؛ یک وقت هم حرف یا حدیثی که باید به یاد انسان بیاید، نمیآید و انسان چیز دیگری به جایش میگوید که در جمع آن صد نفر خیلی مشکل ایجاد نمیکند؛ اما چه لزومی دارد که ما این مطلب را در بین چند میلیون جمعیت منتشر کنیم؟ اینها باید کاملاً محاسبه شود. به نظر من در این دو رادیو حتماً به کارشناسهای دقیق و روشنفکر و روشنبینِ مذهبی و دینی نیاز است. این دو رادیو باید همهی محصولاتش درجهی یک باشد؛ درجهی دو هم کافی نیست.
نکتهی ششم، القاء غیرمستقیم پیامها و مفاهیم است. در این زمینه، بارها و سالها مطالبی گفتهایم. من میبینم گاهی اوقات در فیلمهای خارجىِ پخش شده، پیامهای فرهنگی و گاهی پیامهای دینىِ عجیبی وجود دارد که انسان اصلاً احساس هم نمیکند. هنر این است که انسان مطلب را به شیواترین شکل و به مؤثرترین نحو بیان کند؛ اما هیچ در طرف مقابل حالت امتناع بهوجود نیاورد.
نکتهی هفتم، تربیت نیروی انسانی است؛ این موضوع خیلی مهم است. صدا و سیما دانشکده دارد؛ این دانشکده باید بهطور جدی بهتربیت نیروی انسانىِ کارآمد و کافی بپردازد. انسانهای مناسب را هم باید جذب کنید. الان هنرمندهای انقلابی و خوبی در داخل کشور هستند که بعضیها در رشته و کارِ خودشان بلاشک جزو برجستههایند؛ اما صدا و سیما از اینها استفادهیی نمیکند؛ نمیدانم چرا؟ اینها با من هم ارتباط دارند؛ بعضی اوقات میآیند و میروند. بارها هم توصیهگونه گفتهام از این دوستان استفاده شود. بعضی از اینها در نویسندگی، در گویندگی، در شعر، در هنرهای تصویری و در کارهای دیگر خیلی خوبند؛ بعضیهاشان هم انصافاً کارهای برجستهیی دارند.
چند تذکر کوتاه هم بدهم:
۱- جمع مشورتىِ قوی در زمینهی راهبردهای کلان، مورد نیاز آقای ضرغامی است. ایشان باید به مدیریت خود، یک جمع مشورتی برای راهبردهای کلان داشته باشند؛ افراد هوشمندی بنشینند و قوی کار کنند. البته ایشان اشاره کردند که در هر شبکه، جمعهای مشورتی تعیین شدهاند – که بسیار خوب است – ولی مجموع سازمان هم به این جمعها نیاز دارد تا بتواند بهطور دایم پشتیبانی کند؛ این همیشه مورد تأکید من بوده است و از سابق هم این را به مدیران قبلی میگفتم.
۲- چشمانداز، هدفها و راهبردها را حداقل برای پنج سال تنظیم و تدوین کنید. البته در خلال صحبت گفتند چیزی تدوین شده است. مشخص شود سرِ پنج سال به کجا میخواهیم برسیم؛ قابل اندازهگیری باشد.
۳- بشدت توجه کنید که چهرهپردازیهای منفی و ناصالح در صدا و سیما انجام نگیرد. من گاهی دیدهام انسانهایی که هیچ ارزش علمی و هنری ندارند، در صدا و سیما با پول مردم چهرهپردازی میشوند؛ چرا؟ البته من نمیخواهم خیلی مطلب را باز کنم؛ اما میبینم کسیکه در رشتهی خودش اینقدر ارزشمند نیست و انسان متوسطی است، او را میآورند و یکی دو ساعت از وقت تلویزیون را به زندگی او، به خانوادهی او و به گذشتهی سرتاپا کمارزش او مصروف میکنند؛ چرا؟ بهنظر من علاوه بر اینکه این «چرا» وجود دارد، «منفی» هم هست. این کار، الگوسازی است؛ ما چه کسی را میخواهیم الگوی جوانها قرار دهیم؟ اینطور آدمهایی را!؟
۴- یک تذکر مهم، وقتگذاری مدیران و نپرداختن به کارهای دیگر است. من خواهش میکنم مدیران صدا و سیما همان کاری را که الان در صدا و سیما دارند، مهمترین کار بدانند و بهکار دیگری نپردازند؛ این مهمترین کار شماست. پرداختن بهکار دیگر، شما را از هر دو کار باز میدارد. من یک وقت زمان ریاستجمهوری، در شورای عالی انقلاب فرهنگی جملهیی را از کتاب «سیاستنامه» ی خواجه نظامالملک نقل کردم. این کتاب، یکی از متون بسیار زیبا و فاخرِ ادبی ماست. با اینکه هفتصد، هشتصد سال از آن زمان میگذرد – دورهی سلطان سنجر یا ملکشاه – درعینحال انصافاً مطالبش همچنان تازه است و انسان وقتی آن را میخواند، لذت میبرد. بههرحال، یکی از توصیههایی که به شاهِ زمان خودش میکند، این است: زنهار! مردی را دو کار مفرمایی؛ مردی و کاری. راست میگوید؛ یک مرد، یک کار. البته خود خواجه نظامالملک ده تا کار داشته! ولی به قول سعدی:
جز به خردمند مفرما عمل
گرچه عمل کار خردمند نیست
خردمند مدیریت میکند؛ اما عمل را به عهدهی دیگران میگذارد. بههرحال، «مردی و کاری». به این نکته هم اهمیت بدهید؛ خیلی مهم است.
۵- آخرین مطلب این است که من از همدلی و همکارییی که مدیران ارشد و معاونان محترم سازمان در دورهی چند ماههی اخیر نشان دادند، حقیقتاً و قلباً سپاسگزاری میکنم و درخواست میکنم این همدلی و همکاری و تعاملِ درست را هرچه بیشتر ادامه دهید. این کار، بسیار مهم است؛ زمان هم مهم است؛ همدلی هم تأثیر فوقالعادهیی دارد.
خیلی طولانی شد؛ میبخشید دوستان عزیز! ای کاش نصف بیشترِ زمانی را که من صحبت کردم، شما صحبت میکردید و از شما میشنیدم؛ منتها این دفعه اینطوری شد. شاید بشود برنامهیی گذاشت تا قدری هم شماها بگویید و انشاءاللَّه ما از شما استفاده کنیم.
والسّلام علیکم و رحمهاللَّه و برکاته
فایل pdf بیانات رهبری در این دیدار را جهت چاپ و انتشار در ادامه میتوانید دریافت کنید.